گفت مردي به همسرش روزي
من بميرم چگونه خواهي زيست؟
گفت: از چند و چون آن بگذر
تو بميري براي من کافيست!
.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .
مهمان: آقا تشريف دارند؟
مستخدم: نخير، رفته‌اند مسافرت.
مهمان: براي تفريح؟
مستخدم: نخير، با خانم رفته‌اند!
.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .
مرد: وقتى من مُردم، هيچ مرد ديگه اي مثل من پيدا نخواهى کرد.
زن: حالا چرا ......

 



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 8 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

فقط یک اصفهانی میتواند یک جمله با 20 فعل بسازد:

داشتم می رفتم برم دیدم گرفت نشست گفتم بذار بپرسم بیبینم میاد نیمیاد دیدم میگد نیمیخوام بیام بذار برم بیگیرم بخوابم...




تاریخ: شنبه 8 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

بعد از خوندنِ این متوجه میشید که که مغزتون اجازه خوندنِ “که” دوم رو به شما نداد !




تاریخ: جمعه 7 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود...
مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که....



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 14 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی


گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند.
و من دزد مال او هستم، نه دزد دین.
اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت ؛
آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است ...




تاریخ: جمعه 15 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

در اوزاکای ژاپن، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت.
مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود.
صاحب فروشگاه همیشه در......



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 13 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی


در روزگاران قدیم بانوى خردمندى كه به تنهایی و پیاده سفر می كرد در عبور از كوهستان سنگ گرانقیمتی را پیدا كرد.
روز بعد به مسافرى رسید كه ......



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 12 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ...
هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما....



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 11 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند : با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین" را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی" را راه بیان عشق می دانند. در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند.....



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 7 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی




تاریخ: سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

یه شباهتی بین من و خدا هست.. من حرف های اونو گوش نمیدم ، اونم حرفای منو..:|




تاریخ: سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

کشف نامه تکان‌دهنده بروسلی به همسرش بعد از سال‌ها:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
语不得的晁盖忽然醒了过来,转头看着宋江

谆谆嘱咐道:贤弟保重。若哪个捉得射死我的,便教他做梁山泊!

忽然醒了过来,转头重。若哪个捉得射死我的,便教他

语不得的晁盖谆嘱咐道:贤弟保重。若哪个捉得射来,转头

语不得的晁盖忽然醒了过来,转头看着宋

谆谆嘱咐道:贤弟保重。若哪个捉得射死我的,便教他做梁山泊

忽然醒了过来,转头重。若哪个捉得射死我的,便教他

语不得的晁盖谆嘱咐道:贤弟保重。若哪个捉得射来,转头

منم خیلی ناراحت شدم!!!

شما چطور؟




تاریخ: سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد . ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید از مرغ برایش سوپ درست کردند گوسفند را برای عیادت کننده گان سربریدند گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه میکرد و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر میکرد




تاریخ: سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد...

*****************************************************************

بقیه داستان در ادامه ی مطلـــــــب....



ادامه مطلب...
ارسال توسط

کلمات انگلیسی با تعبیر فارسی!

Keyboard
چه کسی برنده شد؟

Communication Board
کامیون کی شن ها رو برد؟

Morphine
باید بیشتر فین کنی

MissCall
دختر نا بالغ را گویند

Freezer
حرف مفت

Suspicious
به لهجه اصفهانی: ساس از بقیه ی حشرات جلو تر است

Johnny Depp
قاتل افسرده

Acer
ای آقا!

Welcome
دهن لق

Manual
من و بقیه

Accessible
عکس سیبیل

Refer
فر کردن مجدد مو

See you later
لات تر به نظر میای!

Good Setting
آن سه چیزِ نیک را گویند: گفتار نیک - کردار نیک - پندار نیک.

Piece of a man who owns a locker
مرتیکه لاکردار!

Above Border
فرامرز

Insecure
این سه نابینا

Business
اشاره به بوزینه در گویش اصفهانى

Legendary
ادارهٔ محافظت از لجن و کثافات شهری

Subsystem
صاحب دستگاه

Velocity
شهری که مردم آن از هر موقعیتی برای ولو شدن استفاده می‌‌کنند

Comfortable
بفرمایید سر میز

Long time no see
دارم لونگ می‌‌پیچم، نگاه نکن!

Cambridge
شهری که تعداد پلهایش انگشت شمار است

Categorize
نوعی غذای شمالی که با برنج و گوشت گراز طبخ می‌‌شود

Jesus
در اصفهان به بچه گویند که دست به چیز داغ نزند

Hairkul
آنکه روی شانه‌‌هایش مو دارد

Watergate
دروازه دولاب

UNESCO
یونس کجاست؟

Finland
سرزمینی که مردمانش مشکل گرفتگی بینی‌ دارند

Damn You All
دم همتون گرم

Latino
لات بازی ممنوع

Godzilla
خدای استفاده کردن از مرورگر موزیلا

Savage Blog
ساوجبلاغ

Betamethasone
منطقه اى در معرض بتا و از این دست امواج

 

 



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 1 دی 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

به طرف گفتن با ممه جمله بساز
گفت: گرممه !


گفتند با گرممه جمله بساز
گفت: گر، ممه آيد بدستم می فشارم با دو دستم !

 




تاریخ: پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

همین چند روز پیش، پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه حساب كنم .
به او گفتم:بنشینید می‌‌‌‌دانم كه دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق كردیم كه ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟
- چهل روبل .
- نه من یادداشت كرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه كنید.



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

سه جادوگر به سه تا ساعت سواچ نگاه میکنند؛ اگر گفتید کدام جادوگر به کدام ساعت نگاه میکند؟!
.
.
.
.
... ... ... .
الان پیش خودتون میگین خب که چی؟
این که چیز جالبی نبود،
حالا انگلیسیشو بخونید
.
.
.
..
.
Three witches watch three Swatch watches.
 Which witch watch which Swatch watch




تاریخ: پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

کاج : نمایندگی انتشارات گاج در دوبی
البرز: عربها به « پرز » گویند
پاستوریزه:خطاب همسر پاستور به آلت مردانه وی
کره حیوانی : بیچاره ناشنواست
کراچی : پس تکلیف ناشنوایان چه میشود ؟
یک کلاغ چهل کلاغ : نبردی ناجوانمردانه بین کلاغ‌ها
اسلواکی : نرم و خرامان گام برداشتن
نیکوتین : نوجوانی خوش سیرت
تهرانی: تیکه های هلوی باقیمانده ته آبمیوه
قمقمه : پَ ن پَ قم هالیووده
زنبوردار : کسی که همسر بلوند دارد

بقیه ادامه مطلب



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

دوغ قبول!
شيركاكائو قبول!
آبميوه پاكتى قبول!
اصن نوشابه هم قبول!
خب آخه يابو! آب معدنى رو ديگه برا چى تكون ميدى؟!!!!




تاریخ: دو شنبه 26 دی 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,سوتی,طنز,
ارسال توسط سعید میرزایی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 22 صفحه بعد